مسأله ملی و رستاخیر ۱۴۰۱ در ایران
در رستاخیز ماههای اخیر کارگران، زحمتکشان و آزادیخواهان مترقی کشورمان، بار دیگر مسأله ملی، ستم ملی و همبستگی ملی با شفافیت کامل خود را نشان داد. این امر بر تئوریهای منصور حکمت و شرکاء که
اساساً وجود ملیتهای ایران را نفی میکنند و یا تئوریهائی که مسأله ملی را در دوران امپریالیسم حل شده میدانند و یا ادعا میکنند که مسأله ملی دیگر مثل دوران لنین نیست، ضربه مرگ آوری وارد آورد. حضور ملیتهای مختلف ایران در مبارزات عمومی مردم و همدوشی آنها با یکدیگر، اعتبار تئوری لنینی مسأله ملی را برای جهان امروزه مسجل ساخت:
«عصر امپریالیسم کلیه قدرتهای “بزرگ“ را به ستمگری بر یک سلسله ملتها کشانده است و تکامل امپریالیسم، ناگزیر، تقسیم بندی هر چه شفافتری بین جریانات مختلف که بر سر این مسأله از جمله در درون سوسیال دمکراسی بینالمللی پیدا شدهاند به وجود خواهد آورد.» (لنین – ترازنامه مباجثهای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش – نتیجه)
لنین از ستمگری در عصر امپریالیسم صحبت میکند. عصر امپریالیسم هنوز نه تنها به پایان نرسیده است بلکه تضادهای سیستم جهانی امپریالیسم تشدید شده و جهان را به زندان ملل و شکنجهگاه طبقه کارگر جهانی تبدیل نموده است.
اگر ۵۰ سال اخیر تاریخ جهان را بررسی کنیم، در مییابیم که ستم ملی از زمان لنین روز افزون تشدید شده است.
در سطح بینالمللی، یوگوسلاوی به وسیله ناتو از هم متلاشی شد و به صورت گروههای ملی دست ساخته در کشورهای کوچک جداگانه و متضاد با یکدیگر، تقسیم گردید. ملتهای واقعی درون یوگوسلاوی سابق از این پراکندگی در رنج هستند. پرولتاریای یوگوسلاوی در کشورهای کوچک منشعب شده و به همان نسبت قدرت مبارزاتی و سازماندهیاش تضعیف گشته است. امروزه امپریالیسم روس به اوکراین حمله کرده و سعی دارد بخشهائی از آن را منشعب کند. این انشعاب یعنی پراکندگی پرولتاریای اوکراین.
از زمان حاکمیت رویزیونیسم (۱۹۵۶) در اتحاد شوروی و رشد و به قدرت رسیدن بورژوازی شوونیسم روس، امپریالیسم توانست گام به گام بورژوازی شوونیسم ملل کوچک را به تسلیم وادارد و کلیه ملل کوچک و متوسط جهان را به بند بکشد. امپریالیسم توانست بدین وسیله بالاترین استثمار و ستم را بر طبقه کارگر که در ملیتهای مختلف متشکل شده است وارد آورد. آنوقت عدهای اپورتونیست بی بضاعت با تبختر فریاد میزنند که ببینید، دیگر هیچ جنبش ملی مترقی در جهان نیست. لذا حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیز دورانش گذشته است. این اپورتونیستهای لاعلاج، ستم ملی بر آحاد مردم این ملیتها ونفوذ ایدئولوژی فاسد شونیستی در آنها توسط امپریالیسم و ابر استثمار امپریالیستی پرولتاریای این کشورها را نمیخواهند ببینند.
ناشی از تشدید ستم ملی در سیستم جهانی امپریالیستی، در ایران نیز ملیتها، تحت ستم بورژوازی شووینیسم حاکم و وابسته به کنسرنهای امپریالیستی بینالمللی قرار دارند. دقیقاً به همین جهت است که با باز شدن کوچکترین منفذ برای اعتراض، محدودیتها را میدرند و علیه ستم ملی به مبارزه بر میخیزند.
کسانی که تا دیروز استدلال میکردند که کلیه ملتهای جهان دستیار امپریالیسم گشتهاند و دیگر قادر نیستند به ذخیره پرولتاریا تبدیل شوند، در مقابل فریاد ستم دیدگی ملیتهای ایران و مبارزه آنها علیه ارتجاع هار داخلی و امپریالیسم، چه میگویند؟ لنین عقاید این اپورتونیستها را در همان زمان هم شنیده بود که میگفتند حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دیگر اعتبار ندارد زیرا «دوران حیات ملتهای تحت ستم امپریالیسم از هم اکنون به پایان رسیده و آنها دیگر هیچ نقشی در مبارزه ضد امپریالیستی ندارند؛ با حمایت از خواستههای صرفا ملی آنها، هیچ نتیجهای عاید نخواهد شد و غیره.» دوستی و یگانگی ملیتهای ایران با هم و همراه با طبقات ستم دیده و زحمتکش در مبارزه علیه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی ایران، عملاً مهر باطل به چنین اندیشههای عقب ماندهای زد.
بعضی از سازمانها نیز که حق ملل در سرنوشت خویش تا جدائی و ایجاد دولت مستقل را قبول دارند، آن را از برنامه سیاسی سازمان خود حذف کردهاند و عملا نشان دادهاند که این “قبولی“ فقط یک تظاهر است. زیرا باور واقعی هر سازمانی در اساسنامه آن سازمان انعکاس مییابد.
ولی اگر مبارزه برای آزادی ملی از مبارزه عمومی کل طبقه کارگر در ایران فاصله بگیرد و به عنوان یک جنبش مستقل از طبقه کارگر بخواهد راه خود را بگشاید به کجراه کشیده میشود. در چنین حالتی این جنبش ملی فقط میتواند در خدمت بورژوازی شوونیست آن ملیت و به ابزار اعمال قدرت آن تبدیل شود. امروزه به علت این که طبقه کارگر ایران هنوز کاملاً سازماندهی نشده و حزب راستین خود را دارا نیست، این طبقه به سختی قادر است جنبشها و حرکات ملی را با اندیشههای انقلابی خود مهر کند.
ما هر روز در تظاهراتها و جنبشهای خارج از کشور شاهد مبارزه و تقابل ناسیونالیسم با انترناسیونالیسم هستیم. افرادی از ملیتهای مختلف با پرچمهائی که میگویند پرچم ملی ماست و لباسهای ملیشان، با شور و شوق در خیابانها ظاهر میشوند، مبارزات مردم خود را فریاد میزنند، همبستگی ملیتهای مختلف را ابراز میکنند ولی از مبارزات پرولتاریای خود علیه بورژوازی شوونیست خود، از دستاوردهای بینالمللی ملیت خود در مبارزه علیه ناسیونالیسم بورژوازی شووینیسم ملت خود چیزی نمیگویند. سیاست جدا کردن مسأله ملی از مبارزه طبقاتی یک ناسیونالیسم کور ارتجاعی است.
برخی از پرچمداران ملیت عرب و بلوچ از جدائی صحبت میکنند، بدون این که بتوانند نشان دهند که چرا این جدائی به نفع مبارزات انقلابی طبقه کارگر علیه سرمایهداری در کل ایران، منطقه و جهان است.
اگر حرکات جدائی طلبانه هر ملیتی این خصوصیات و تأثیر جهانی مثبت را برای انقلابات سوسیالیستی نداشته باشد، حرکاتش در جدائی، ارتجاعی و به زیان وحدت طبقه کارگر ایران علیه سرمایهداری حاکم است.
ما کمونیستها موظفیم، با تمام توان مناسبات مسأله ملی و انترناسیونالیسم و رابطه درونی آنها را برای توده مردم توضیح دهیم و روشنائی ایجاد کنیم. ما موظف هستیم که محتوای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا جدائی و ایجاد دولت مستقل را برای توده زحمتکش و روشنفکر جامعه توضیح دهیم و هماهنگی آن را با انترناسیونالیسم پرولتری و تقابل صد و هشتاد درجهای آن را با ناسیونالیسم روشن سازیم.
گرایش ناسیونالیستی، گرایشی بس خطرناک است که طبقه کارگر در ملیتهای مختلف را در مقابل هم به صف میکند تا همدیگر را در خدمت به منافع بورژوازی شووینیسم ملتهای خود، نابود کنند.
زنده با انترناسیونالیسم پرولتری
زنده با وحدت پرولتاریای کلیه ملل موجود در ایران.
زنده باشد سوسیالیسم
زنده باد دیکتاتوری پرولتاریا