بر تمام کسانی که حتی آشنائی مختصری با انقلاب روسیه داشته باشند، روشن است که بین لنین و بلشویکها ازیکسو و تروتسکی و منشویکها از دیگر سو بر روی نقش دهقانان اختلاف نظر جدی و عمیق وجود داشت. لنین، آنگاه که تروتسکی با اقتباس از پاوروس نقش دهقانان را در انقلاب روسیه انکار کرد، به مجادله با تروتسکی پرداخت و در دهها مقاله به آن اشاره داشت. از جمله در مقاله “دو انقلاب” نوشت: «تئوری نو ظهور تروتسکی امر دعوت به مبارزه انقلابی برای تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا را از بلشویکها به عاریت گرفته است و انکار نقش دهقانان را از منشویکها». سالیانی از 1905، زمان طرح تئوری نو ظهور تروتسکی، گذشت و مسئله و نقش دهقانان مطابق با سیاست و برنامه لنینی حزب کمونیست حل گردید.
حال در اوان سال 30 که تروتسکی سرگرم نوشتن کتاب زندگی خودش هست، احتیاجی نمیبیند که به اشتباه تئوریکی - سیاسی خود در آن مورد اعتراف کند، چون برای کسی که از خود شیفتگی زبان زد همگان میبا شد انتقاد از نظرات خویش بس ناروا است. تروتسکی مکر و حیله را پیشه میکند و به خوانندگان کتاب و پیرواناش میخواهد نشان دهد که در همان زمانهای بحث و جدل، آنچه را که او میگفته، بلشویکها ازوی اقتباس کردهاند، البته بدون اینکه خود بدانند. اگر برای کسی باورش مشکل است، میتواند به کتاب زندگی من، نوشته تروتسکی صفحههای208-211 مراجعه کند که اوگویا با قانع کردن کراسین، یکی از اعضای متزلزل کمیته مرکزی حزب بلشویک که در سال 1926 درگذشت، توانست موضع خود را به صورت قطعنامه حزب بلشویک درآورد. در نتیجه گیری میخوانیم: «تذکر این نکته، زیادی نیست که قطعنامه کنگره سوم درباره حکومت موقت، صد بار به عنوان حربهای علیه “تروتسکیسم” به کار رفته است. “پروفسورهای سرخ” استالینیست اطلاع ندارند که علیه من، به عنوان حربهی لنینیسم سخنانی را به کارمی برند که من خود آنها را نوشتهام». جل الخالق!! لنین و تمامی بلشویکها در کنگره سوم، نوشته و خط سیاسی تروتسکی را به عنوان قطعنامه حزب خود تصویب میکنند و گویا کودکانه میپندارند که نظرشان جدا از نظر تروتسکی است و سالیانی چند با همان نظر تروتسکی که به صورت قطعنامه حزب بلشویک درآمده است به جنگ سیاسی نظری با تروتسکی میپردازند و در تمام این مدت 25 ساله (1905 تا1930) نه لنین و نه هیچ بلشویک دیگری متوجه نمیشود و تروتسکی هم دم برنمیآورد تا بالاخره این عالیجناب پس از مرگ کراسین و پس از اخراج از حزب، واقعیت! را علنی میسازد که در تمام مدت، بازیِ قایم موشک با لنین و سایربلشویکها داشته است. شاهد!! مرده را هم که نمیتوان از گور بیرون آورد. این ادعای دروغین و مسخره نوعی توهین وقیحانه به لنین و تمامی بلشویکها است که گویا تا چه اندازه ساده لوح و غیرسیاسی بودهاند. او در کتاب “زندگی من” مدعی است که: « کروپسکایا در سال 1927 به مناسبتی گفت که اگر لنین زنده میبود شاید اکنون در یکی از زندانهای استالین به سر میبرد. به گمان من حق با اوست». چنین دروغگوئیهای بیشرمانهای که به فراوانی در آثار تروتسکی یافت میشود، تنها به منظور ایجاد بدبینی در بین رهبران حزب و وفاداران به سیاست لنینی و نفاق افکنی بوده است و گر نه وی به خوبی میدانست که کروپسکایا درباره نقش استالین گفته بود که وی: « مهمترین شخصیت سازمانده حزبی و پیروزی اکتبر» (کتاب خاطراتی از لنین) بوده است. و در همان زمان که تروتسکی هنوز از حزب اخراج نشد ه بود درباره او چنین اظهار نظر کرد: «تحلیل مارکسیتی هرگز نقطه قوت رفیق تروتسکی نبوده است» و «تروتسکی نقشی که توسط حزب به مثابه یک کل، به عنوان سازمانی که به کسوت یک تن واحد درآمده را به رسمیت نمیشناسد» (درسهای انقلاب اکتبر). کروپسکایا نه تنها در سال 1927 چنان گفتار ادعائی تروتسکی را درباره استالین بیان نکرد، بلکه در همان سال با پشتیبانی استالین به عضویت کمیته مرکزی درآمد. اما در زمانی که تروتسکی به راه خیانت و خوش خدمتی به نازیها درغلطید، کروپسکایا (همسرلنین) وی را به عنوان رفیق خطاب نکرد بلکه درباره او گفت: «تروتسکیستها و زینوویفیستها خود را نگران سرنوشت تودهها نمیکنند. تمام آنها به فکر قبضه کردن قدرت هستند، حتی اگر این امر به کمک پلیس مخفی دولت آلمان و وحشیترین دشمنان دیکتاتوری پرولتاریا به انجام برسد. آنها مشتاق احیای دولت بورژوائی و استثمار سرمایهداری از تودههای زحمتکش در سرزمین شوراها هستند.... تروتسکی، زینوویف، کامنف و تمام باند قاتلشان، دست در دست فاشیسم آلمان داده و با پلیس مخفی دولت آلمان پیمان اتحاد بستند. پس از این رو، کل کشور بر این تقاضا یک صدا شدند که: “این سگهای دیوانه باید تیرباران شوند”» (افترا زنی انترناسیونال دوم). فعلاً در این باره، همین بس.
کشورهای امپریالیستی همواره در پی اعزام جاسوس به کشورهای دیگر بوده و هستند. علاوه بر اعزام جاسوس، جاسوس گیری از کشورهای مورد نظر به خصوص از افرادی که در مقامات کلیدی و بالا قرار دارند، از اهمیت بسزائی برخوردار است. آلمان نیز هر چند در جنگ جهانی اول شکست خورده بود، لیکن سران دولتی، فرماندهان ارتشی و بزرگ سرمایهداران هنوز در فکر و عمل امید به تجدید قوا و برتری بر سایرکشورها را در برنامه خود داشتند. لذا از فکر اعزام جاسوس به دیگر کشورها و جاسوس سازی از اهالی غافل نبودند. اقدام به این عمل در زمان حاکمیت نازیسم که نیت تسلط بر تمامی جهان را داشت، شدت بیشتری گرفت. پیش از حاکمیت نازیها در آلمان، سرمداران آن کشور عمدتاً توجه خود را در اعزام جاسوس به شوروی و جاسوس سازی در آنجا معطوف داشته بودند و این از آن رو بود که چون بقای کمونیسم و حاکمیت کارگری را بزرگترین خطر برای خود و حاکمیت سرمایه میدانستند، ضروری بود که توجه مرکزی خود را به آن کشور معطوف دارند. در زمان نازیها، برنامه جاسوس سازی تا آن جا که امکان داشت، در تمامی کشورهای جهان در دستور کار سازمانهای جاسوسی هیتلری قرار گرفت. بهترین مراکزجاسوس سازی، تشکلات فاشیستی و نژادپرستانه و ضد کمونیستی آن کشورها بود. پیشتر درباره ایالات متحده آمریکا نمونههائی ذکرشد. حال نگاهی به برخی کشورها در اروپا بیفکنیم. در انگلستان نیز تشکلات موجود فاشیستی و ضد کمونیستی، بهترین محل برای جاسوس سازی بودند. افزون بر این، جاسوس گیری از مقامات بالای دولتی نیز در آن کشور انجام پذیرفت. در حالی که در زمان دولت چمبرلن، آنان از تمامی امکانات تبلیغاتی و تشکیلاتی برخورداربودند، در زمان دولت چرچیل، تفاوتی پدید آمد و آنها مورد شناسائی و حتی تعقیب قرار گرفتند. مکانهای فاشیستهای انگلیسی مورد بازجوئی قرار گرفت و بسیاری از سران آنان توقیف گردیدند، از جمله سِر اُسوالد موسلی رهبر حزب فاشیستی، جان بِکِت عضو سابق پارلمان و پایه گذارحزب ضد روسی و هودار نازیها به نام حزب خلق، آ. اچ. رامسی عضو دست راستی پارلمان اسکاتلند، ادوارد دادلی آلن کارمند عالرتبه وزارت بهداری، رئیس سابق سازمان امنیت نیروی دریائی آدمیرال سِر بری دوموایل و عدهای دیگر دستگیر شدند. در فرانسه سیاستمدارانی چون پِتن، لاوال، ویگان و دوریوت تروتسکیست دست در دست نازیها نهادند. تشکلاتی به نامهای کاگولاردها و آتش صلیبی در فرانسه دستیار و جاسوس آلمان نازی بودند. در بلژیک تشکل رکسیتها، در لهستان تشکل پ. او. و.، در چکسلواکی تشکلات هنلاین و هلینکای، در رومانی تشکل گاردهای آهنین، در نروژ تشکل کیسلینگها، در بلغارستان تشکل ای. ام. ار .او.، در فنلاند تشکل لاپو، در لتونی تشکل صلیب آتشین، در لیتوانی تشکل گرگ آهنین، در اوکرائین تشکلات او. یو. آن. و باندرا، و بسیاری گروهها و تشکلات در سایر کشورها نقش جاسوسان هیتلری را ایفا میکردند. نقش این تشکلات علاوه بر خبر رسانی به سازمان جاسوسی هیتلر، در خرابکاری و ترور علیه مخالفان آلمان نازی بود. گوشهای مختصر از خرابکاریهای این تشکلات هوادار و در عمل دست نشاندهی نازیها عبارتند از: ترور آ. مایلوف منشی سفارت شوروی در لهستان توسط او. یو. آن. در اکتبر 1933، ترور رئیس دولت رومانی ایون دوکا توسط گارد آهنین در دسامبر 1933، شورش درپاریس توسط آتش صلیبی در فوریه 1934، تلاش در انجام کودتا در استونی توسط تشکل مبارزان راه آزادی در مارس 1934، کودتای فاشیستی در بلغارستان در مه 1934، قتل وزیر کشور لهستان توسط او.یو.ان. در ژوئن 1934، تلاش در انجام کودتا در لیتوانی توسط گرگ آهنین درژوئن 1934، قتل رهبر سازمان لهستانی آکسیون کاتولیکی توسط او.ی.و.ان. در ژوئن 1934، کودتای ناموفق در اطریش توسط فاشیستها که منجر به قتل رئیس جمهور کشور شد در ژوئیه 1934، ترور پادشاه یوگوسلاوی آلکساندر و وزیر امور خارجه فرانسه بارتو توسط سازمان جاسوسی کروآتی بنام اوستاشی در اکتبر 1934.
مسئولیت و رهبریت تمامی ستون پنجم آلمان را دو تن به نامهای آلفرد روزنبرگ که از پناهندگان تزاری اهل ریوال و از جمله در مقامِ مسئول اداره سیاست خارجی حزب نازیها بود، و رودلف هس، معاون هیتلر، برعهده داشتند. سیاست جاسوس سازی آلمان نازی محدود به کشورهائی که بدانان اشاره رفت نمیشد. از نظرگاه هیتلر و نازیهای آلمان، کشور شوراها، دشمن بزرگ که میبایستی تسخیر و نابود گردد، خوانده میشد. آیا میتوان پذیرفت که آلمان نازی توجهی به اوضاع درونی اتحاد جماهیر شوروی نداشت و ارسال جاسوس و جاسوس سازی در آن کشور را ضروری نمیدانست؟ چنین تصوری نه تنها نشان از بی دانشی کامل سیاسی دارد بلکه بس کودکانه و حتی احمقانه و یا در جهت پنهان کردن دسیسه های دشمن است. جاسوسان آلمان نازی در جماهیر شوروی چه کسانی میتوانستند باشند و یا این که آمادگی جاسوس شدن را داشتند؟ آنان بایستی در درجه اول دارای مقام و نفوذ در دستگاههای انتظامی و اداری و حزبی باشند و دیگر اینکه، خواهان براندازی سیستم سوسیالیستی حاکم در شوروی و در پی منافع منتج از آن باشند. تروتسکی مدعی شد که استالین « مأمور اصلی هیتلر» (مقاله : تسلیم استالین) بوده است. با این ادعا، تروتسکی یا باید به سطح یک انسان ذاتاً احمق تنزل کرده باشد و یا این که مخاطبین و پیروان خود را احمق پنداشته است. استالین سالیان متمادی علیه فاشیسم و نازیسم مبارزه کرد، کوشش در برپائی جبهه ضد جنگ جهانی علیه نیت و برنامه هیتلر داشت و در زمانی که انگلستان و فرانسه به یاری هیتلر در مونیخ شتافتند، به تقویت شدید تسلیحاتی شوروی و انتقال صنایع از غرب به شرق کشور برای مصون ماندن از حملات نظامی آلمان نازی پرداخت و بالاخره در جنگی تودهای و قهرمانانه، اولین شکست جنگی را بر نیروهای نازیسم وارد ساخت و با پیروزیهای پی در پی بر آن دشمنان بشریت، با آزاد سازی برلین پایتخت آلمان نازیها، شکست نهائی و نابودی کامل دولت نازیستی را تحقق بخشید و پوزهی هیتلر را به خاک مالید. آیا استالین را به عنوان«مأمور اصلی هیتلر» خطاب کردن، تنها چرند گویی و تهمت است، و یا علاوه بر آن، در خدمت به هد فهای مشخص و پلیدی، از جمله منحرف کردن افکار عمومی و عملاً پنهان سازی جاسوسان واقعی آلمان هیتلری در شوروی بوده است؟ فعلاً به گفتهی لنین درباره چرند گوئیهای تروتسکی اکتفا کنیم ، که: «آیا از تیمارستان نیست که این صداها بلند میشود». این گفته لنین در زمانی که تروتسکی در پی کجرویها، سیاستهای اپورتونیستی و رفرمیستی، التقاط گرائی و انحلال طلبی، منشویک و ضد بلشویک بودن و.... خزعبلات و دروغگوئی و تحریفات را پیشه کرده بود کاملاً صادق بودند. لیکن اکنون با تروتسکی دیگری سر وکار داریم. با عنصری که از همدستی و همگامی با بدترین نیروهای ضد کمونیستی ابائی ندارد. او در چنان زمانی که به همکار مارتین دایز آمریکائی و یار و یاور آلفرد روزنبرگ تبدیل شده است، برای فریب کارگران و انسانهای ضد فاشیست به کثیفترین تهمتها و دروغ گوییها دست مییازد و چون آن دزدی عمل میکند که پس از دزدی برای نجات از تعقیب فریاد می زد، آن دزد را بگیرید. این نقش جدید تروتسکی را در بخشهای چهارم و پنجم با نگاهی به اسناد و مدارک پیگیری خواهیم کرد.