تحریف تروتسکیستی تاریخ
نویسنده: علی رسولی
ادامه
آخرین گفتار بوخارین: «منطق خالص مبارزه، همراه است با تغییر ماهوی ایدهها، تغییر ماهوی روانی .... بدین طریق به نظرم میرسد که به احتمال قوی، هر کدام از ما، که روی این نیمکت متهمان بنشیند، دوگانگی عجیب در وجدانش و باور ناکامل در اعماق ضد انقلابیاش را از سرگذرانده است... به این جهت به این اراده نیمه فلج، این کُند شدن پروسه تفک.... این ناهماهنگی بین تسریع تغییرماهیت ما و کُند شدن واکنش، بیانگر شرایط ضد انقلابیایست که در گذار تحقق ساختمان سوسیالیسم در داخل رشد میکند... یک روانشناسی مضاعف، خلق میشود... بعضی اوقات من از خود تعجب میکنم، که در نوشتههایم ساختمان سوسیالیسم را تمجید مینمودم و در روز بعد، نظرم را ناشی از اعمال واقعی جنائیام، از آن جدا میکردم. لذا چیزی از آن شکل گرفت که در فلسفه هگل، وجدان بد بخت، نامیده شده است. این وجدان بدبخت بدین جهت از وجدان عادی متفاوت است، که در همان لحظه یک وجدان جنائیست. آن چیزی که قدرت دولت پرولتری را میسازد، فقط آن نیست که باندهای ضد کمونیستی را از بین برده است، بلکه هم چنین دشمنانش را درونی متلاشی کرده و ارادهی آنان را مختل نموده است. این چیزیست که در هیچ کجای دیگر وجود ندارد و در هیچ جای یک کشور سرمایهداری نمیتواند وجود داشته باشد... پشیمانی اغلب با انواع چیزهای مطلقاً مزخرف تعریف شده است. برای مثال پودر تبتی [اشاره به داروئی است که گویا برای اقرارگرفتن از زندانی به او میخوراندند ـ توضیح نویسنده] و غیره. آن چه مربوط به من است، میگویم، که من یک سال در زندان بودم، کار کردم، خود را مشغول کردم و روشنائی فکرم را حفظ نمودم. از هیپنوتیزم صحبت میشود، ولی من در این محاکمه، خودم دفاع حقوقی خود را به عهده گرفتم، موقعیت خودم را در جا و مکانی که هستم، تشحیص دادم و با دادستان پلمیک کردم. هر کسی که در رشتههای پزشکی، حتی تجربه زیادی نداشته باشد، مجبور خواهد بود بپذیرد که من هیپنوتیزم نشدهام.... اکنون میخواهم در مورد آن چیزهائی صحبت کنم که پشیمانی مرا باعث شدهاند. مسلماً باید گفته شود که مدارک تبهکاری من، نقش مهمی بازی میکنند. در طول سه ماه من خود را در انکارهای خودم دفن کردم و در تکذیبها محدود نمودم. سپس آمادگی خود را برای اقرار اعلام کردم.
چرا؟ علت این است که من در زندان، تمام گذشتهام را از نو مطالعه و بازاندیشی کردم. وقتی انسان از خود سئوآل کند: با چه نامی از دنیا میروی؟ آن وقت است که ناگهان با تیزی غلبه کنندهای، پرتگاه عمیق سیاهچال مانندی گشاده میگردد. و دیگر چیزی که برای آن باید مُرد، هر گاه بخواهم بمیرم، بدون این که به نامحقانه بودن خود اقرار کرده باشم، موجود نیست. بر عکس تمام کارهای مثبتی که در اتحاد جماهیر شوروی با شکوه میدرخشند، در شعور انسان تناسب دیگری را میپذیرند. این همان چیزی است که مرا در پایان حساب رسی به طور قطعی خلع سلاح کرد، مرا واداشت که در پیش حزب و در پیش کشور زانو بزنم... قطعاً این، نه مربوط به یک پشیمانی ساده است و نه همدردی با خود. دادگاه میتواند بدون این هم رأی خود را صادرکند. اقرار متهمان الزامی نیست. اقرار متهمان یک اصل حقوقی قرون وسطائی است. اما در این جا شکست درونی نیروهای ضد انقلاب تحقق یافته است. انسان باید یک تروتسکی باشد که اسلحه را برزمین نگذارد، این وظیفهی من است که در اینجا نشان دهم، در متوازی الاضلاع نیروهائی، که تاکتیک ضد انقلاب را شکل دادهاند، تروتسکی موتور اصلی این حرکت است. موقعیت قدرتمند تروریسم، جاسوسی، تجزیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و خرابکاری، در خط مقدم از این منبع ناشی میشود. من میتوانم از قبل تصورکنم که تروتسکی و دیگرمتحدین من در این تبهکاری و همین طور انترناسیونال دوم، حتی بیشتر از من در این مورد با نیکولایفسکی، برای دفاع از ما، به ویژه دفاع از من، صحبت کردهاند. متأسفم و این دفاع را قبول ندارم، زیرا من در مقابل کشور، حزب و تمام مردم زانو می زنم.»
در پایان این بخش، نظر یک ناظر در دادگاه بوخارین که نه تنها تمایلی به کمونیست و شوروی نداشت، بلکه حتی در ضد کمونیست بودن او، هیچ گونه شکی نیست، آورده میشود . او، سفیرآمریکا در شوروی، جوزف دیویس، بود که در تمامی دادگاهها شرکت داشت و برداشتهای خود را بدون دخالت موضع سیاسیاش در کتاب “مأموریت درمسکو” کتبی کرده است. این نامهای است به دخترش از همان کتاب، که او نیزپیشتر، مدت زمانی در مسکو میزیسته است.
«هشتم مارس 1938
اِمِلین عزیز
من هفتهی پیش، هر روز، در دادگاهِ خیانت بوخارین حضور داشتم. تو البته در نشریات در آن مورد خواندهای. این یک حکایت وحشتناک است. این مسئله، به دلیل به روز نمودن مسایل قدیمی، مرا از نظر فکری علاقمند کرده است، مسایلی از قبیل شهادتها و دشواریهای مربوط به تفکیک درست از نادرست، امری که من خودم بارها در خلال این دادگاهها با آنها سر و کار داشتهام. در خلال مباحث امروز، کلیه نقاط ضعف اساسی و نقائص در طبیعت انسا ن ـ خود خواهی در بد ترین شکل ممکن خود ـ نمایان شدند. آنها رئوس توطئههائی را افشاء نمودند، که سرنگونی این دولت را محتمل میساخت.
شهادتها نشان میدهند که در بهار و تابستان سال گذشته، چه حوادثی رخ داد، که ما نتوانستیم آنرا بفهمیم. تو به یاد داری که افرادی به دفتر آمدند و در مورد جنب و جوشی غیر عادی در اطراف کاخ کرملین گفتند، درها بسته و نگهبانان تغییر داده شده بودند. اگربه یاد آوری، گفته شد که هنگ نگهبانان جدید، تقریباً به صورتی کامل، ازبین افرادی از زادگاه استالین دست چین شده بودند. به نظر میآید که اعترافات شگفت انگیز بیان شده از سوی بوخارین، کرستینسکی و دیگران به توطئهای برنامه ریزی شده از آغاز سال 1936 اشاره دارد که بر اساس آن، برای ماه مه آینده، کودتائی دولتی تحت رهبری توخاچفسکی راه اندازی شده بود. امّا دولت به سرعت و با کمال قدرت، دخالت نمود.... فاش شد که بخشی از رهبران، آلوده شده و طرحهائی را در برنامه اجرا داشتند که از اهداف آن، سرنگونی دولت و در واقع امر، همکاری با سازمان جاسوسی آلمان و ژاپن بود.»