"گل مینای جوان"
از درون شب تار، میشکوفد گل صبح
خنده بر لب، گل خورشید کند، جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پیاش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بیگمان میآید
در گذرگاه شب تار، به دروازهی نور
گل مینای جوان
خون بیفشانده تمام
روی دیوار زمان
لالهها نیز نهادند به دل، همگی داغ سیاه
گرچه شب هست هنوز، با سیهچنگ بر این بام آونگ
آسمان غرق ستاره است و لیک
آسمان غرق ستاره است هنوز
خوشهها بسته ستاره گل گل
خوشهی اختر سرخ
با تپشهای سترگ
عاقبت کورهی خورشید گدازان گردد
سعید سلطانپور