نوشتهای از سپیده قلیان
«مدتیست است که آزاد شدهام، اما نمیدانم این چندمین بار است که در خیابان با مأمور و لباسشخصی درگیر میشوم؛ حسابش از دستم دررفته. هر بار که در اتاقم را میبندم، پدر و مادرم با نگاهشان چنان بدرقهام میکنند که انگار قرار نیست برگردم. گاهی هم واقعاً قرار نیست برگردیم. گاهی در را میبندی و به مادرت میگویی: «باشه، برای ناهار ماهی دریا میآرم.» اما بدقولی میکنی، دریا برایت خاطره میشود و خاطرهاش دیوانهات میکند و چهرهی پاک عزیزی انعکاس دریا میشود . بگذریم. هفتهی پیش در را بستم و به مدرسهی طهورا رفتم. از صبح با قطعی برق، آب و اینترنت کلنجار رفته بودم. انگار دیگر چیزی به نام زندگی نمانده است. ما پسماندههای چیزی را در لابهلای زمان پیدا میکنیم و در جیبهایمان میگذاریم که هرچه باشد، انصافاً زندگی نیست. این را هم من میدانم، هم رانندهی اسنپ. وقتی به مدرسه رسیدم، باورم نمیشد در این اوضاع اسفناک که سایهی جنگ، فقر و قحطی بالای سرمان است، مدیر مدرسه بهخاطر تار مویی با بد و بیراه به طهورا، پای کلانتری و مأمور را به مدرسه باز کند و کار به شکایت بکشد. جرم؟ فقط تار مو. همین. باشگاهی که به آن میرفتم هم بهخاطر چند تار مو پلمب شده است. کافه چاپلین، جایی که گاهی با بچهها برای فراموشی شرایط فاجعهبارمان در جامعه به آن پناه میبردیم، بعد از رفع پلمب، حالا یک پلاکارد ، حتما به اجبار، جلوی درش نصب کرده: «لطفاً شئونات اسلامی را رعایت کنید.» خب، واضح است: من نمیخواهم شئونات اسلامی شما را رعایت کنم. فکر میکنم با اینهمه دزدی و آدمکشی، اصلاً در جایگاهی نیستید که بخواهید بهخاطر تار مو کسبوکار آدمها را پلمب کنید. بخواهید برای ما امر و نهی کنید . این عکسها هم از پیش محکوم است. بودنِ ما محکوم است. هرکس در این راه ذرهای در برابر این محکومیت قد علم کند، با تمام نیرو به هستیاش هجوم میآورند. با این حال، من در این شهر، میان تمام خطوط و آزارهایی که به سمتم میآیند، هنوز قدم برمیدارم. گاهی مثل گذشته با خودم میگویم: «سپیده، اولین اقدام جنگیات چیست؟» و خودم جواب میدهم: «تماسی با خورشید.» سرم را از پنجره بیرون میآورم، اما خورشیدی در کار نیست؛ آسمان سیاه و کبود است. ولی من تصمیمم را گرفتهام. تصمیم گرفتهام بمانم. از همینجا که هستم، با همین اندوه، با تمام جدلها، بمانم. اینکه بمانم و چه کنم، البته مسئله است. مسئلهای که حل شده است. برای مقاومت دیگر بس است. این بار فقط مقاومت نمیکنیم؛ قدمها را جلوتر برمیداریم.»